شعر در مورد زلزله،شعردر مورد زلزله مردم آذربایجان،زلزله در آذربایجان سال1391 ،زلزله بم

شعری در مورد زلزله

خانه امشب خانه نیست،ویرانه است هر کسی دنبال یک جانانه است

هر مکان فریاد وشیون ها به پاست هر دلی غمگین برای خانه است

دیگر آن گل های ما پژمرده شد ای خدا این نو گلم دردانه است

چشم من دیگر ندارد تاب سوز آخر او هم در پی پروانه است

دیگر آن همسایه ها رفتند وحیف این زمین محبوسشان کرده است وحیف

دیگر آن کاشانه ها کاشانه نیست زنده گان در داغ می سوزند وحیف

من چه گویم بر تو ای خاک حریص طفل من امشب چرا خاموش وحیف

گر چه از خاکیم وخاک همراز ماست اینچنین در خاک خفتن وای وحیف

سراینده : حسن جوانشیری

شعر در مورد شهدا+ راه شهدا+شهدای خدمت

قـسـم قسم خوردم به آن جسم دو صد چاک بـه آن جـسمی که شد همراز با خاک بـه آن پـیـراهـن در خـون نشسته بـه آن آه یــتــیــم دل شــکـســتـه بـه آن افـغـان واشـک مـادر پــیــر کـه دیـدت ایـنـچـنـیـن وگشت دلگیر بـه آن خـواهـر کـه هر دم یادت آرد چــو بــاران بــهــاری گــریــه بــارد بـه آن بـابـا که چون آن قامتت دید زخـود بی خـود شـد و رازی دگـر دیـد بـه یــاد آورد حــدیــث کــربــلا را هــمــان پــاکــان ســر از تـن جـدا را زشـادی اشـک ریـخت واین دعا کرد: خـداونـد حـسـیـن مـهـرم عـطـا کــرد قـسم خـوردم بـه آن عهد و وفایت بـه آن مـهـری کـه شـد جـانـا بـرایــت بـه آن اشـکـی کـه ریخت اندر فراقت بـه هـمـرزمـان بـا صـدق و صـفـایــت بـه آنـانـی کـه هـمچـون کوه صبـرند بـه شـیرانــی کــه عــاری از گــزنــدند بـه آنـانـی کـه اکـنـون گشته خاموش ندای مقتدا را داده انـد گـوش کـه مـن بـاشــم علمدار ولایــت دهـــم راهـــت ادامـــه تــا قــیــامــت سراینده : حسن جوانشیری